کد مطلب:9979 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:337

تا ملاقات خدا(5)
مقاله
بسم الله الرحمن الرحيم



گفتيم كه صاحب نظران درباره ملاقات با خدا دو نظر كلي دارند: 1. ملاقاتي عمومي كه كافر و مؤمن با ورود در عالم آخرت آن را درك

خواهند كرد. 2. ملاقاتي كه با رؤيت الهي و حتي وصال همراه است; اگر بخواهيم در همه مواردي كه اين تعبير آمده معناي دوم را تطبيق دهيم با ظاهر آيات سازگار نيست ; ولي مي توانيم اين معنا را به عنوان مدلول اشاره استفاده كنيم. به هر حال، بر اساس مدلول ظاهري آيات، مراد از لقاء الهي اين است كه انسان با ورود در عالم آخرت حضور خدا را درك مي كند ولي لزومي ندارد كه حتماً از آن لذت ببرد مانند نابينايي كه با شخصي ملاقات مي كند ولي چون او را نمي بيند، لذتي هم از اين ديدار نمي برد. آيات فراواني داريم كه كفار در قيامت نابينا محشور مي شوند: قالَ رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنِي أَعْمي وَ قَدْ كُنْتُ بَصِيراً قالَ كَذلِكَ أَتَتْكَ آياتُنا فَنَسِيتَها وَ كَذلِكَ الْيَوْمَ تُنْسي1 اگر بر اساس استظهار ما، لقاء عام مراد باشد، معناي اين آيه چيست: فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً2 كساني كه به لقاء الهي اميد دارند بايد عمل صالح انجام دهند و هيچ شركي به خدا نورزند. معنا ندارد كه بگويند: اميدواريم به آن نائل بشويم، بلكه بايد يقين به ملاقات داشته باشند; يعني ممكن است كساني هم اميدي به اين ملاقات نداشته باشند. پس اين مي تواند تأييدي بر همان لقاء عرفاني باشد كه مخصوص اولياي خدا است و همه نمي توانند اميدي به نايل شدن به آن داشته باشند. ولي اين تنها نمي تواند دليل قاطعي براي مطلب باشد; زيرا در بسياري از آيات درباره آخرت و همين طور لقاء الهي، تعبير به ظن شده است: قالَ الَّذِينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاقُوا اللّهِ كَمْ مِنْ فِئَة قَلِيلَة غَلَبَتْ فِئَةً كَثِيرَةً بِإِذْنِ اللّهِ3 بر اساس ديدگاه بسياري از مفسران ظن در اين موارد به معناي علم است، چرا كه انسان بايد نسبت به آخرت يقين داشته باشد: وَ بالاخره هُمْ يُوقِنُونَ.4 انَّ الظَّنَّ لا يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئاً5. اين معنا مقداري تحكم آميز به نظر مي رسد; چرا كه ظن در مقابل علم است. وَ ما أَظُنُّ السّاعَةَ قائِمَةً6 إِنْ نَظُنُّ إِلاّ ظَنًّا وَ ما نَحْنُ بِمُسْتَيْقِنِينَ7 اين آيه ظن را ثابت و يقين را نفي مي كند. تعبير ظن به قيامت در اين جا از اين باب است كه مي خواهد اقل مراتب احتمالي را كه در رفتار انسان مفيد و مؤثر است، مطرح كند، زيرا ظن، احتمال راجح است، خواه به حد علم برسد و خواه نرسد. مي خواهد بگويد: همان رجحانش كافي است، ولي بدين معنا نيست كه نبايد علم داشته باشيم قالَ الَّذِينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاقُوا اللّهِ8 يعني اگر آدم به آخرت ظن هم داشته باشد، بايد رفتارش با ديگران فرق كند. ظن به حساب هم كافي است تا انسان دست و پايش را جمع كند. بنابراين ظن در اين جا همان احتمال راجح است، البته با اين ويژگي كه قيدِ به حدّ يقين نرسيدنِ آن را در نظر نگيريم ; به عبارت ديگر ظن در اين آيه احتمال راجح است اعم از ظن اصطلاحي و علم; بنابراين كسي اميد به آخرت دارد كه دست كم به آخرت ظن داشته باشد و همين براي خروج انسان از بي بند و باري و بي اعتنايي كافي است. ممكن است آيه، دلالتِ اشاره هم داشته باشد. توضيح اين كه: گاهي معناي آيه، ذو مراتب است; در آغاز مرتبه اي از آن به نظر مي آيد كه البته صحيح است و نمي توان انكار كرد، ولي كساني كه اهل دقت هستند، از همان معنا لطايف ديگري برداشت مي كنند كه بطن آن به شمار مي آيد. براي نمونه با توجه به معناي ظاهري عبادت، كسي را خداپرست مي دانيم كه نماز مي خواند و در برابر خدا تعظيم مي كند. «اياك نعبد»9 يعني نمازمان را براي تو مي خوانيم، نه براي بت ها، هر چند نمازي دست و پا شكسته و بي روح باشد. اين معنا از عبادت، سطحي ولي صحيح است. با تأمل در مفهوم عبادت، به معناي لطيف تري مي رسيم; يعني حركات و سكنات شخص نبايد حيثيتي غير از عبادت خدا داشته باشد. چه طور ممكن است انسان در انديشه ديگري باشد، ولي بگويد: من دارم خدا را عبادت مي كنم! اين ادب است يا اهانت؟ عبادت، بطن ديگري هم مي تواند داشته باشد: إِلاّ لِيَعْبُدُوا اللّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ10; وجود عبد بايد سراپابندگي باشد و هر حيثيتي براي خودش غير از بندگي قائل شود، با عبادت ناسازگار است; يعني بايد خدا را عبادت حقيقي كند; چنان كه نه تنها نماز خواندن، بلكه همه كارهايش براي خدا باشد، همان طور كه حضرت ابراهيم(عليه السلام)فرمود: قُلْ إِنَّ صَلاتِي وَ نُسُكِي وَ مَحْيايَ وَ مَماتِي لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ11 وگرنه اگر دنبال دل برود، به واقع هواي نفسش را عبادت كرده است: أَ رَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هواه.12 كسي مي تواند بگويد جز خدا را نمي پرستد كه هواي نفس و مردم را هم نپرسند. اگر دقت كنيم پي مي بريم كه گاه هنگام مطالعه هم در حال پرستش مردم هستيم! اگر مطالعه من پيش از سخنراني براي كسب رضايت خدا باشد، عبادت او شمرده مي شود; ولي اگر در انديشه اين باشم كه به گونه اي منبر بروم تا مردم ذوق زده شوند، عبادتِ مردم است. البته ظاهر قضيه اين است كه ما در حال تبليغ دين و ارشاد بندگان خدا هستيم . به هر حال، دست كم بخشي از بطون آيات از اين قبيل است. حال، اگر مراد از لقاء، همان لقاء عمومي باشد، هر كس كه دست كم احتمال قوي بدهد كه قيامتي هست، حواس خود را جمع مي كند: اولا بايد بكوشد شرك نورزد و ثانياً عمل صالح انجام دهد و گناه نكند. معناي سطحي لقاء اين است كه انسان با كسي روبه رو شود، هر چند صدايش را نشنود، او را نبيند و مورد لطف وي قرار نگيرد. اين لقاء حقيقي نيست. مراد از لقا الهي درك حضور خدا است ـ آن هم نه درك ذهني ـ به گونه اي كه مراتب عاليه شهود را نسبت به ذات الهي داشته باشد، همان كه از آنِ اولياي خداست وُجُوهٌ يَوْمَئِذ ناضِرَةٌ إِلي رَبِّها ناظِرَةٌ13 همان كه امام زين العابدين(عليه السلام) مي فرمايد: «أستغفرك من كل لذة بغير ذكرك و من كل راحة بغير انسك»14 خدايا! از هر لذتي كه جز از راه انس با تو بردم استغفار مي كنم. چنين كسي آن گاه مي گويد: «و لقائك قرّة عيني و وصلك مُني نفسي»15 آرزو دارم كه به لقاي تو نايل شوم. لقاي حقيقي آن است كه هيچ فاصله اي بين محب و محبوب نماند; مانند عاشقي كه پس از سال ها جدايي و نگراني از اين كه آيا به وصل محبوب خود خواهد رسيد يا نه، ناگهان خود را در آغوش او ببيند!



راه رسيدن به اين لقاء چيست؟ قرآن مي فرمايد: فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ لا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً16. عمل صالح به چه معنا است؟ رسيدگي به يتيمان ، ياري رساندن به زلزله زدگان، انجام كارهاي عام المنفعه، نماز خواندن و... عمل صالح است. ولي به راستي آيا در اين كارها هيچ قصد ديگري همراه با قصد اطاعت از خدا نيست؟! بسياري از كساني كه گمان مي كنند اعمالشان خالص است، خود را فريب مي دهند. اگر انسان دقت كند پي مي برد در صورتي كه خيلي چيزها نبود فلان كار خير را انجام نمي داد. حداقل دلش مي خواهد دوستان و نزديكانش بپسندند و از او تعريف كنند. يكي از خواسته هاي طبيعي جوان اين است كه در ميان اقران خودش مورد تحسين باشد. نماز مي خواند، كارهاي خير هم مي كند، ولي ته دلش اين هم هست كه در ميان دوستانش شخصي شايسته تلّقي شود. جوان كه به جاي خود، پيرمردهاي ما هم پس از هفتاد سال اين گونه اند. اگر به جاي اين جمعيت حاضر، فقط تعدادي انگشت شمار بودند آيا واقعاً من نشاطِ حرف زدن داشتم؟! اگر سخنراني من براي خدا است، نبايد فرقي بكند. اگر از اين مجلس كه بيرون روم، چند فحش هم به من بدهند آيا ديگر حاضر هستم اين جا بيايم و همين حرف ها را بزنم؟ اگر خالص براي خدا است نبايد بينديشم كه مردم فحش مي دهند و يا تعريف مي كنند. اگر دقت كنيم مي بينيم كه بايد از بسياري از كارهايمان توبه كنيم! خداوند متعال مي فرمايد: أَنَا خَيْرُ شريك17 من بهترين شريك ها هستم، هر كس براي من در كاري شريك قرار دهد، سهم خودم را هم به او واگذار مي كنم! اگر يك درصد نماز انسان هم براي رضايت ديگران باشد، مي فرمايد: من آن نود و نُه درصد را هم به آن شريك مي دهم! من كار خالص مي خواهم. با اين وصف چه تعداد از عمل هاي من و شما پذيرفته مي شود؟ به همين جهت است كه فرموده اند: «حسنات الابرار سيئات المقربين»18. بله مؤمنان عادي كه اين مسائل كم تر به ذهنشان مي آيد نمي توانند تصوري درست از آن داشته باشند، از اين رو اكثراً اهل بهشت هستند و به آن ها ابرار مي گوييم، ولي همه كارهايي كه آن ها به خاطرش اميد ثواب دارند و بهشت مي روند، براي كساني كه فهم بيش تر و مرتبه بالاتري از ايمان دارند، نه تنها ثواب و موجب ترقي نيست، بلكه به يك معنا گناهي است كه بايد از آن استغفار كنند. بسياري از اوقات گمان مي كنيم خدا را عبادت كرده ايم، ولي پس از تأمل پي مي بريم كه فقط شرك ورزيده ايم! يك سهم آن براي خدا و بقيه براي هواي نفس، خانواده، بستگان، حزب، گروه و ... است. مي داند فلاني كارهايش خلاف شرع است، ولي مي گويد: چون در جبهه ما قرار دارد بايد او را تأييد كنيم! اين در حقيقت، شرك است نه عبادت. پس اگر خواهان لقاء حقيقي هستيم، بايد عمل ما هم عمل صالح حقيقي باشد، يعني خداپسند بوده، در آن هيچ انگيزه اي جز رضاي خدا نباشد. و لا يشرك بعبادة ربّه احداً19 بنابراين با فرض اين كه معناي ظاهري آيه همان لقاء عامي باشد كه براي مؤمن و كافر حاصل مي شود، آيه با دلالت اشاره مي رساند كه اگر كسي لقاء حقيقي مي خواهد بايد ايمانش هم حقيقي و عبادتش هم خالص باشد و انگيزه ديگري جز رضاي خدا در آن نباشد. خوب است در اين شب ها متضرعانه به اولياي خدا متوسل شويم تا آن ها براي ما دعا كنند كه خدا چنين ايمان، معرفت، عبادت و دوري از شركي را نصيبمان كند.